ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

** کودک من **

همون حرفای پست قبلی که همش پرید ..!

سلام دلبندم   سلام به کوچولوی قشنگ خودم که معلوم نیست کی میخواد با اون پاهای کوچولوش قدم  تو این دنیا بزاره ...و من و بابایی و خوشحال کنه ....عزیزکم چرا نمیای ...چرا نمیای تا زندگی منو بابایی رو از این شیرینی که هست شیرین تر کنی ...میدونی قشنگم ....انقده بهت فکر میکنم ...همش با خودم میگم ..نکنه یه وقت اومدنت طول بکشه... .؟! نکنه یه وقت نیای ..  نکنه ....     ادامش تو ادامه مطلبه                                    ...
30 مرداد 1391

سلام ..

سلام دردونه مامان و بابا سلام فینگیلی من ....امروز ٥ شنبه اس و ١٣ ماه رمضون .....خدا رو شکر ....که ١٣ روز از این ماه مبارک رو با خوبی سپری کردیم...عزیزم ....چند روزه یش وقتی داشتم با همون دوست مامانی که باردار بودشش یادته همونی که ٨ فروردین خبر دادم .....الان ٢٦ هفتشه . ...واااااااااااااااااااای خدای من چقدر زود گذشت ....نی نی هم دخملی ......یه دخمل ناز ...دلم میخواد این چند وقتم زود بگذره ببینمشششش .. ..ببینم چه شکلیه البته هر شکلی باشه فرق نمیکنه چون نازه و خاله میدوستتش خلاصه داشتم باهاش حرف میزدم با نت ....گفت رفتم مسجد صاحب الزمان (جمکران) اونجا هم دعا کردم هم برات عکس انداختم ببینی ...منم خیلی وقت بود جمکران نرفته بودم و دلم حسا...
12 مرداد 1391

.......؟؟؟؟

سلام عزیزکم   خوبی ؟ اون بالا بالا ها خوش میگذره ؟؟؟؟ پیش منو بابایی نیستی خوش میگذره ؟ عزیزم ماه مبارک به سلامتی ٤ روزه که شروع شده و مث برق هم گذشت .....مث عمرمون که ثانیه ثانیه میگذره و قدر وقتمون رو نمیدونیم ....تو این ٤ روز به لطف خدا  روزه هام رو گرفتم  خدا رو شکر ...راستش عزیزم ....این چند وقته که نبودم ....بودم هااااااااا ولی..     ((  ادامه مطلب یادتون نره ))    چیزی نمیـــنوشتم میومدم و بهت ســــر میــــزدم و  مـــث همیشــــه خاله های وبلاگی لطف داشتن بهم و میومدن سر میزدن ...آخه میدونی چرا...چون حرفی ند...
4 مرداد 1391
1